کد مطلب:59738 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:252

قبر شریف علی و خاکسپاری آن حضرت











روایاتی كه بیانگر محل قبر و چگونگی خاكسپاری جسد پاك امیرمؤ منان علی (علیه السلام) است ، از این قرار می باشد:

1 «حیان بن علی غنوی» می گوید: یكی از غلامان علی (علیه السلام) برای من تعریف كرد: هنگامی كه علی (علیه السلام) در بستر شهادت قرار گرفت ، به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) فرمود وقتی كه من از دنیا رفتم ، مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید، دنبال تابوت را بگیرید، جلو تابوت را دیگران (فرشتگان) برمی دارند، سپس ‍ جنازه مرا به سرزمین «غریین» (نجف) ببرید، به زودی در آنجا سنگ سفید و درخشانی می یابید، همانجا را بكَنید در آنجا لوحی می بینید مرا در همانجا دفن كنید.

غلام می گوید: پس از شهادت آن حضرت (مطابق وصیّت) جنازه او را برداشتیم و از خانه بیرون بردیم ، دنبال جنازه را گرفتیم ولی جلو جنازه ، خود برداشته شده بود، صدای آهسته و كشیده ای می شنیدیم تا اینكه به سرزمین غریین رسیدیم ، در آنجا سنگ سفید درخشنده ای دیدیم ، آنجا را كندیم ، ناگهان لوحی دیدیم كه در آن نوشته بود:

«اینجا مكانی است كه نوح (علیه السلام) آن را برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) ذخیره كرده است». جسد آن حضرت را در آنجا به خاك سپردیم و به كوفه بازگشتیم و ما از این تجلیل و احترام خدا به امیرمؤ منان (علیه السلام) خوشحال و شادمان بودیم ، با جمعی از شیعیان دیدار كردیم كه به نماز بر جنازه آن حضرت ، نرسیده بودند، جریان خاكسپاری و كرامت و احترام خدا را برای آنان بازگو كردیم. آنان به ما گفتند:«ما نیز می خواهیم ، آنچه را شما دیدید، بنگریم» به آنان گفتیم: طبق وصیت علی (علیه السلام) قبر او پنهان شده است ، آنان توجّه نكردند و رفتند و سپس بازگشتند و گفتند:«ما آن مكان را كندیم ولی چیزی ندیدیم».

2 «جابر بن یزید جعفی» می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: «جنازه امیرمؤ منان علی (علیه السلام) در كجا دفن شد؟».

فرمود:«پیش از طلوع خورشید در جانب غریین به خاك سپرده شد و حسن و حسین و محمّد (حنفیّه) فرزندان علی (علیه السلام) و عبداللّه بن جعفر (برادرزاده علی (علیه السلام» وارد قبر شدند و جنازه را در میان قبر گذاردند».

3 «ابی عُمَیر» به سند خود نقل می كند: شخصی از امام حسین (علیه السلام) پرسید:«جنازه امیرمؤ منان (علیه السلام) را در كجا به خاك سپردید؟».

فرمود:«شبانه جنازه را برداشتیم و از جانب مسجد اشعث آن را بردیم تا به پشت كوفه كنار غریین برده و در آنجا به خاك سپردیم».

4 «عبداللّه بن حازم» می گوید: روزی با هارون الرّشید (پنجمین خلیفه بنی عباس) از كوفه برای شكار، خارج شدیم ، به جانب غریین و ثَوِیَّه رسیدیم ، در آنجا چند آهو دیدیم ، بازها و سگهای شكاری را به سوی آنها روانه كردیم ، آنها ساعتی (برای صید كردن) جست و خیز كردند (و نتوانستند آنها را شكار كنند) دیدیم آهوها به تپه ای در آنجا، پناه برده اند و بر بالای آن ایستاده اند، ولی بازها و سگها (كه می خواستند از آن تپه بالا روند) سقوط كردند و بازگشتند، وقتی كه هارون این منظره را دید، تعجّب كرد و حیرت زده شد،سپس آهوها از آن تپّه به زیر آمدند، بازها و سگها به سوی آنها شتافتند، آنها به آن تپه رو آوردند و سگها و بازها نیز پس از دست و پا زدن ، خسته شده و بازگشتند و این موضوع سه بار تكرار شد.

هارون گفت: بروید شخصی را پیدا كنید و به اینجا بیاورید (در اینجا رازی نهفته است شاید با پرس و جو به این راز پی ببریم).

ما رفتیم و پیرمردی از بنی اسد را یافتیم و او را نزد هارون آوردیم ، هارون به او گفت: «به ما خبر بده كه در این تپّه و بلندی ، چه چیزی وجود دارد؟».

پیرمرد گفت: «اگر به من امان بدهید، به آن خبر می دهم».

هارون گفت: عهد و پیمان با خدا كردم كه به تو آسیب نرسانم وتو را از محل سكونتت ، بیرون نكنم».

پیرمرد گفت: «پدرم از پداران خود نقل كرده كه قبر علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) در اینجاست ، خداوند اینجا را حرم امن قرار داده كه هركس به آن پناهنده شود، در امن و امان خواهد بود». هارون از مركب خود پیاده شد و آب خواست و با آن وضو گرفت و در كنار آن بلندی ، نماز خواند و خود را به آن خاك مالید و گریه كرد و سپس ‍ بازگشتیم.

* * *

محمّد بن عیسی (یكی از محدّثین) می گوید: من این جریان را شنیدم ، ولی قلبا باور نمی كردم تا اینكه پس از مدّتی ، رهسپار مكّه برای انجام حجّ شدم ، در آنجا یاسر (نگهبان زینهای اسبهای هارون) را دیدم ، برنامه او این بود كه پس از طواف خانه خدا، نزد ما می آمد و می نشست و از هر دری سخن می گفت تا اینكه روزی گفت: شبی من با هارون الرّشید هنگام بازگشت از مكّه و ورود به كوفه بودم ، به من گفت ای یاسر! به عیسی بن جعفر (یكی از خویشانش) بگو سوار شود و آماده گردد، همه سوار بر اسب شدیم و من همراه آنان بودم تا به سرزمین غریین رسیدیم ، عیسی پیاده شد و خوابید. اما هارون كنار آن بلندی آمد و نماز خواند و بعد از هر نماز دو ركعتی ، دعا می كرد و می گریست و روی آن تپه می غلتید (و خود را به خاك مقدّس آن ، خاك آلود می كرد) سپس خطاب به علی (علیه السلام) می گفت:

«ای پسرعمو! سوگند به خدا من فضل و برتری و سبقت تو را در اسلام می دانم و به خدا به یمن وجود تو من به این مقام رسیده ام و به تخت خلافت نشسته ام و تو همان هستی كه گفتم ، ولی فرزندان تو (نوادگان تو) مرا آزار دهند[1] و بر ضدّ حكومت من خروج می كنند» سپس هارون برمی خاست و نماز می خواند و بعد از نماز و دعا، این سخنان را تكرار می كرد، باز برمی خاست و نماز می خواند و بعد از نماز دعا، می كرد و می گریست و این سخنان را تكرار می نمود، تا سحر آن شب ، این شیوه ادامه یافت».

آنگاه به من گفت: ای یاسر! عیسی را از خواب بیدار كن ، عیسی را بیدار كردم ، به او گفت: «ای عیسی! برخیز و در كنار قبر پسر عمویت نماز بخوان».

عیسی گفت: «كدام پسر عمویم ؟».

هارون گفت: «اینجا قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) است عیسی وضو گرفت و نماز خواند و آنان هردو مشغول به نماز و دعا بودند تا اینكه هوا روشن شد، من خطاب به هارون گفتم: «ای امیرمؤ منان! صبح فرا رسید» آنگاه سوار شدیم و به كوفه بازگشتیم.







    1. فرزندان رشید علی (علیه السلام) به مبارزه پیگیر خود با هارون كه طاغوتی بزرگ بود ادامه می دادند و او را به عنوان سلطان ستمگر و منحرف ، معرّفی می كردند و در حقیقت این شیوه را از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و علی (علیه السلام) آموخته بودند، ولی هارون حیله گر، با این تعبیرات ، فریبكاری می كرد (مترجم).